کد مطلب:106642 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:156

نامه 018-به عبدالله بن عباس











[صفحه 677]

نامه ی حضرت به عبدالله عباس، وقتی كه نماینده ی وی در بصره بود: تنمر: ناپسندی و دگرگونی اخلاق ماسه: نزدیك اربع: آرام باش و به جای خود قرار بگیر وغم: كینه ورزی مازورون: گناهكاران فال یفیل الرای: فكر، ناتوان شد و به خطا دچار گردید (بدان كه بصره، جایگاه فرود آمدن شیطان و سرزمین رویش آشوبهاست بنابراین به مردمش وعده ی احسان و نیكی بده و گره ترس و بیم از گذشته را از دلهایشان باز كن. به من ابلاغ شده است كه نسبت به بنی تمیم بداخلاقی و درشتی كرده ای، و حال آن كه در میان ایشان، ستاره ای پنهان نشد مگر این كه دیگری باز درخشید (مرد مبارزی را از دست دادند دیگری جایش را پر كرد)، و در جاهلیت و اسلام كسی به كینه جویی و خونخواهی بر ایشان پیشی نگرفته است، و ایشان را با ما خویشاوندی پیوسته و نزدیك است كه ما را در پیوند آن پاداش و در جدایی از آن گناه می باشد، پس ای ابوالعباس خدا تو را بیامرزد. و در نیك و بدی كه بر زبانت و دستت جاری می شود، مدارا كن، زیرا ما، در این امور با هم شریك می باشیم، و چنان باش كه گمان نیكوی من به تو پایدار باشد و نطرم درباره ات، سست نشود). نقل شده است كه وقتی ابن عباس از طرف امیرالموم

نین به ولایت بصره ماموریت یافته بود، با مردم آنجا، بنای بدرفتاری را گذاشت، زیرا آنها در جنگ جمل، از دشمنان امام، و پیروان طلحه و زبیر و عایشه بودند، بنابراین ابن عباس نسبت به آنان تندی را آغاز كرد، و ایشان را از خود، دور كرد، و با یادآوری جنگ جمل آنها را مورد طعن و سرزنش قرار داد، تا آنجا كه آنان را پیروان شتر و یاران عسكر، كه نام شتر عایشه بود، و نیز حزب شیطان می نامید، این امر بر عده ای از بنی تمیم كه از شیعیان حضرت بودند، از قبیل حارثه بن قدامه و غیره...، گران آمد، لذا حارثه نامه ای به شكایت از ابن عباس برای امام (ع) نوشت، با رسیدن شكایتنامه ی حارثه، علی (ع) برای ابن عباس چنین مرقوم فرمود: اما بعد فردا، بهترین مردم در نزد خدا، كسی است كه آگاهیش به آنچه اطاعت خداست بیشتر باشد، خواه به سودش باشد، و خواه بر ضررش و نیز كسی كه در راه حق نیرومندتر است، اگر چه تلخ باشد. آگاه باش كه پایداری آسمان و زمین میان بندگان به علت حق است، پس باید عملت حكایت از راز درونیت كند و دستوراتت برای همه یگانه و روشت طریقه ی راست و مستقیم باشد. و اعلم ان البصره مهبط ابلیس، امام (ع) در اول نامه بصره را فرودگاه شیطان نامید و این مطلب

اشاره به فرود آمدن شیطان از بهشت در آنجا، و كنایه از آن است كه به این دلیل آنجا مبدا اندیشه های باطل و افكار فاسده ای است كه از ابلیس در آنجا به وجود آمده و لازمه ی این گونه افكار برانگیختن فتنه و آشوب می باشد. واژه ی مغرس را كه به معنای رویشگاه درخت است، برای بصره استعاره آورده است به اعتبار این كه آنجا، محل روییدن فتنه های بسیاری است، و برخی شارحان گفته اند: در عبارت مهبط ابلیس، نوعی لطف و زیبایی وجود دارد، زیرا قوه ی واهمه كه ابلیس نفس عاقله است، هرگاه در فعالیت خود، از تحت تدبیر عقل و موافقت او خارج شود از مرحله ی عالم كمال فرود آمده و دستورهای عالیه ی آن را كه در حقیقت، درهای بهشت می باشد ترك كرده و در نتیجه ی ترجیح دادن اندیشه های فاسد، به خسرانهای پست و مشاركت شهوت و غضب مبتلا خواهد شد و چون اهل بصره بیعت امام را شكستند و با وی مخالفت كردند به این سبب خردهای خود را از پذیرش اندیشه های مصلحت آمیز، به كلی بركنار كردند، و ابلیس و لشكریانش به سرزمین آنها فرود آمدند و آرای فاسد و باطل را به صورتهای حق به آنها نمایاندند. این بود كه اهل بصره به ابلیس و یارانش پیوستند و در نتیجه این چنین مبتلا به سرنوشت سوء و

شقاوت و بدبختی شدند و به این دلیل بصره محل نزول ابلیس و جایگاه رشد آشوب و فتنه هایی شد كه از وسوسه های شیطان و آرای فاسده ی او به وجود آمد. پس از بیان موقعیت سرزمین بصره، برای ابن عباس، وی را دستور می دهد كه به اهل بصره و ساكنین آن شهر، وعده ی احسان و نیكی بدهد و گره بیم و ترس را از دلهای آنان باز كند. نكته ی بلاغی در این عبارت آن است كه واژه ی عقده، را كه به معنای گره است استعاره از سختی و آزردگی بسیاری آورده است كه ترس از مخالفت با بیعت آن حضرت، بر روحیه ی آنها وارد می كند. وجه تشبیه آن است كه ترس از مخالفت گذشته پیوسته ملازم و همراه آنان و به دلهایشان بسته است مانند گره ریسمان و غیر آن، و ترشیح آن، باز كردن است كه كنایه از برطرف كردن خوف، از وجود آنها می باشد. مقصود از این سفارشها كه حضرت به ابن عباس درباره ی مردم بصره فرمود، آن است كه دلهایشان از او رنجور نشود و به كین برنخیزند كه مانند گذشته از اطاعت امام خارج شده و فتنه و آشوب بپا سازند. سپس به ابن عباس هشدار می دهد كه از سختگیریش نسبت به بنی تمیم با اطلاع است و بطور ضمنی او را از این كار نهی می فرماید، و به دنبال این مطلب به شرح حال آنها پرداخته و برا

یشان ویژگیهایی ذكر كرده است، كه با این خصوصیات لازم است رعایت حال و دلجویی آنان مورد توجه قرار گیرد و این ویژیها از این قرار است: 1- بنی تمیم مردمی هستند كه در گذشته هرگز شخص بزرگی از آنان نمرده است مگر آن كه شخص بزرگ دیگری به جایش قرار گرفته است و لفظ نجم ستاره را از شخص بزرگ استعاره آورده است زیرا سید قوم و بزرگ آنان پیشوایی است كه با او راهنمایی می شوند و در انتخاب راههای صحیح و درست به او و اندیشه هایش اقتدا می كنند و در حالت غایب شدن و طلوع كردن هم به عنوان ترشیح آمده است. 2- انهم لم یسبقوا بوغم، خصوصیت دیگر بنی تمیم این بود كه آنها چون مردمی با شخصیت و بلندپرواز بودند هیچ گونه آزاری را بر خود هموار نمی كردند بلكه چه در دوران جاهلیت و چه در زمان اسلام در مقابل كوچكترین آزاری به جوش و خروش و فریاد، در می آمدند و انتقام خود را می گرفتند و در این امر كسی بر آنان تقدم نداشت، بر خلاف مردمی كه پست باشند و خود را حقیر و بی مقدار شمارند كه چنانچه بر آنان ستمی رود معمولا اهمیتی نمی دهند و اگر هم اول خشمگین و عصبانی شوند، این حالت چندان دوام نمی یابد كه كینه ی انتقام جویانه ای را در دلشان ایجاد كند. احتمال دیگر د

ر عبارت فوق آن است كه كلمه ی مضاف حذف شده و تقدیر آن چنین است: انهم لم یسبقوا بشفاء حقد من عدوهم، كسی بر ایشان به انتقام گرفتن و تشفی خاطرشان از دشمنشان پیشی نگرفته كه از طرف ایشان انتقام بگیرد چون ایشان خود داری قوت و شجاعت می باشند. 3- ویژگی سوم، بنی تمیم با بنی هاشم رابطه ی خویشاوندی نزدیك دارند. بعضی گفته اند خویشاوندی آنان در پیوندشان به الیاس بن مضر تحقق می یابد زیرا هشام پسر عبدمناف و او پسر قصی بن كلاب پسر مره بن كعب پسر لوی بن غالب فهر بن مالك بن نضر بن كنانه بن حزیمه بن مدركه بن الیاس بن مضر می باشد و به منظور ترغیب و تشویق در ایجاد ارتباط و اتصال و مدارا كردن با آنها تذكر داده است، كه پیوند با خویشان سبب پاداش در آخرت می باشد. مازورون، در اصل موزورون بوده، و برای این كه با ماجورون تناسب داشته باشد واو تبدیل به همزه شده است و در حدیث آمده است لترجعن مازورات غیر ماجورات آن زنان در حالی برمی گردند كه بار گناه بر دوش دارند و اجر و پاداشی ندارند. پس از بیان ویژگیهایی از اهل بصره كه به آن دلیل باید نسبت به آنان رفق و مدارا شود به ابن عباس دستور می دهد كه در گفتار و كردارش آرامش را حفظ كند و تفكر و اندیشه

را از دست ندهد زیرا بردباری و تدبر در امور، انسان را بهتر، به درستی و صحت می رساند و خیر و شر را برایش مشخص می كند منظور از شر، كه در كلام حضرت آمده است كیفر و عقوبت قولی یا عملی است كه ابن عباس نسبت به آن مردم در مقابل خلافهای گذشته شان روا می داشت. فانا شریكان فی ذلك، چون در عبارت گذشته او را امر به تدبر و تفكر در گفتار و كردار كرد، جمله ی اخیر را به جای علت درستی این امر ذكر كرده است، به دلیل این كه او نماینده ی حضرت است و هر كار نیك یا عمل زشتی را كه انجام دهد امام هم در آن شریك می باشد زیرا آن حضرت سبب بعید است و والی وی سبب قریب. ابوالعباس كه در سخن امام آمده، كنیه ی عبدالله عباس می باشد، و عرب كسی را كه احترام می كند او را به كنیه اش خطاب می كند، بعضی گفته اند: اكنیه حین انادیه لاكرمه: هنگامی كه او را ندا می كنم به كنیه می خوانم تا وی را احترام كرده باشم، با این كه امام (ع) هنگامی كه ابن عباس را به نمایندگی خود برگزید او را برای این كار شایسته و لایق می دانست در این جا به او خاطرنشان می سازد كه همان حالت را حفظ كند و پیوسته شایستگی خود را كه مورد حسن ظن امام بوده است با خود داشته باشد، و باید توجه داش

ت كه این امر امام دلیل بر آن نیست كه ابن عباس در كارهایش عملی بر خلاف فرمان وی انجام داده و باعث تغییر حسن نظر او، درباره ی خود شده باشد بلكه فقط به این منظور است كه در آینده تغییر روش ندهد. توفیق از خداست.


صفحه 677.